هنگام خداحافظي من مرده بودم

ساخت وبلاگ

هنگام خداحافظي من مرده بودم

انتظار مرا پاياني نيست.
قلب من جراحتش را تازه نگاه داشته است.
ياران من،
با خوشه هاي خاک و
خاطرات خاموش خاکستري مي آيند.
-با هياهو و خستگي-
چشم در چشم نگاه مي کنيم...
و در سکوت رازهايمان را قسمت مي کنيم.
اتاق کوچک من
در انتظار تحمل آواز مي ماند.
از رنگ ديوار ها بوي شعر و موسيقي و دود مي آيد.
من وصيت نامه اي از شاعر برايشان خواندم.
در فصلي گفته بود:
مرا در حفاظت جراحت قلبم ياري کنيد.
براي من
سکوت و موسيقي بخريد
و مرا در مه
کنار درختان تنومند باران خورده
در شمال
بي سنگ نشانه به خاک بسپاريد.
گلهاي حسرت از خاک
شبانه
ناگاه خواهند رست در زمستان
از يارانم، من خواستم
تا به خانه من بيايند
تا خاطراتشان
در زيرسيگاري و چوب ها جاودان شود.
گفتم
خانه با خاطرشان در سکوت آواز مي خواند
من آوازم را در ضيافت شامي
برايشان خواندم.
ياران من جنازه هايشان را در رنگ موسيقي و آواز من تشعيع کردند.
زير سيگاري ها چند بار خالي کرديم.
آواز من
در چوب ساز
در سه تار ماند.
هنگام خداحافظي
من مرده بودم

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 18:45  توسط judah | 

شکوه سکوت...
ما را در سایت شکوه سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : judaha بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت: 11:20