شب از نيمه گذشته است،
اما هنوز به صبح بسيار مانده.
روز که مي رفت حرف تازه اي براي گفتن نداشت..
خورشيد غروبش رآ در پس ابري نهان کرد،
و عاشقان بهانه هاي بسيار براي دلتنگي داشتند.
حالا شب از نيمه گذشته است ديگر.
خون رآ از افق آسمان شسته اند،
و کسی خورشيدي رآ به انتظار نيست،
جز خورشيد که تصويري مبهم از کاسه اي مسين
در روياي زربافت خود مي بيند،
و سياوشي که نگاهش در کاسه ي مس خونين است
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 19:4 توسط judah |
برچسب : نویسنده : judaha بازدید : 157