گم كرده ام در هياهوي شهر آن نظر بند سبز رآ كه در كودكي بسته بودي به بازوي من در اولين حمله ناگهاني تاتار عشق خمره دلم بر ايوان سنگ و سنگ شكست دستم به دست دوست ماند پايم به پاي راه رفت من چشم خورده ام من تكه تكه از دست رفته ام در روز روز زندگانيم.. شکوه سکوت...