گفتي از پلك هاي خواب آلود دريا
بوي شب و سكوت و ستاره مي آيد
بوي شكوفه ي ساده دلواپسي
هاي،ابرك زخمي دير پاي من
مظلومكم..
چه ساده از بوي نارنج و ترنج و بابونه
چه ساده از هواي مرطوب اين سرزمين
گذشتي..
مگر نه آنكه وارث تنهاترين شقايق اين خاك
مگر نه آنكه طلايه دار آسمان بوديم
باشد..برو..
به باد نمي گويم به آفتاب هم نمي گويم
به هيچ كس از كسان دورو نزديك پروانه هم نمي گويم
حالا فصل غمگين خواب هاي من از رآه رسيد
فصل باران هاي موسمي فصل هزار دوستت دارم
اي كاش نشاني ات رآ مي دانستم ...
تو رآ ، از چنگ هيچ عابري
از خيال هيچ شاعري ، ندزديدم ،
که تاوان آن اين همه تنهايي باشد..
برچسب : نویسنده : judaha بازدید : 149