وقتي دستانم از اعتماد تهي است چه فرقي مي کند که بگويم اينجا زمستان است يا بهار .. اينجا سرد است! از تکرار نبودن اعتماد! وقتي گوشهايم ايمان نمي آورند به کلام بيهوده ، برايم واژه هاي دلفريب ميچيني من از گور بي اعتمادي برخاسته ام دشتهاي اعتماد در سيلاب دروغ و خيانت مرده اند .. وقتي نگاهم لبريز وحشت مي شود از نگاهت،مي دزدمشان.. نگاهم که مي کني فرهنگ لغات ميشود يک کلمه "عبث " اينجا تداوم خالي بودن از اعتماد است سرد است باور کن شکوه سکوت...