شکوه سکوت

متن مرتبط با «من چگونه خویش را صدا کنم» در سایت شکوه سکوت نوشته شده است

هنگام خداحافظي من مرده بودم

  • هنگام خداحافظي من مرده بودم انتظار مرا پاياني نيست.قلب من جراحتش را تازه نگاه داشته است.ياران من،با خوشه هاي خاک وخاطرات خاموش خاکستري مي آيند.-با هياهو و خستگي-چشم در چشم نگاه مي کنيم...و در سکوت رازهايمان را قسمت مي کنيم.اتاق کوچک مندر انتظار تحمل آواز مي ماند.از رنگ ديوار ها بوي شعر و موسيقي و دود مي آيد.من وصيت نامه اي از شاعر برايشان خواندم.در فصلي گفته بود:مرا در حفاظت جراحت قلبم ياري کنيد.براي منسکوت و موسيقي بخريدو مرا در مهکنار درختان تنومند باران خوردهدر شمالبي سنگ نشانه به خاک بسپاريد.گلهاي حسرت از خاکشبانهناگاه خواهند رست در زمستاناز يارانم، من خواستمتا به خانه من بيايندتا خاطراتشاندر زيرسيگاري و چوب ها جاودان شود.گفتمخانه با خاطرشان در سکوت آواز مي خواندمن آوازم را در ضيافت شاميبرايشان خواندم.ياران من جنازه هايشان را در رنگ موسيقي و آواز من تشعيع کردند.زير سيگاري ها چند بار خالي کرديم.آواز مندر چوب سازدر سه تار ماند.هنگام خداحافظيمن مرده بودم + نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 18:45  توسط judah |  , ...ادامه مطلب

  • تو نیم دیگر من نیستی تمام منی تمام کن تمام غم واندوه سالیان مرا..

  • هزار حرف نگفته مانده بودو هزار رآه نرفتهتا هزار بهانه دست نگاهت دهندتابماني . . .مثل غريبه هانمي توانمکه رد شوم از رفتنتهزار پاييز کوشيدم و نتوانستم .., ...ادامه مطلب

  • مرگ من نزديک است..حال تنها شعله و آتش و دردم

  • مرگ من نزديک استباور کنلحظه ي سخت نبودنبسيارنزديک استباور کنديگر از پنجره ي بسته ي شهرهيچ کسشعر زيباي زمان رآنتوان ريخت برونديگر از چلچله ها هيچ کسي نيست بدارد خبريمشت ها بود نشان خروارو نهايت شبهي بود که من مي ديدمعينکي بايد داشتعينکي تا ابديتتا عقلو نه دلو دل از باغچه بايد به برون کرد سريعکه مبادآ, ...ادامه مطلب

  • با من بگو..

  • تردید تو..هر آنچه می خواهداز بودنم می کاهدآهاین من چه بی هدفمیان اندوه قلمت گم شدوقتی لحظه ای بی پروا گفتیگفته امهراسی از نبودنت ندارم!وقتی کاغذهایت کنار چشم های نگرانماز بغض سیاه شده بوداز فریادی که بی درنگتو رآ به سایه ای مبهم میرساند..!با من بگوتو رآ چه می شد اگر جای قلمجای کاغذهایتیک بار هم مسیر سپید قلب مرا محک میزدی؟,با من بگو شعر ترنم,با من بگو تا کیستی,با من بگو از عشق,با من بگو,با من بگو تو کیستی,با من بگو تا کیستی دانلود,با من بگو راز بهاران,با من بگو تا كيستي,مجید بامن بگو از عشق ...ادامه مطلب

  • مرا ببخش كه در سينه‌ام سنگي آتشين است

  • زمين عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشين به هوا رفت. خدا يكي ازآن هزار هزار سنگ آتشين رآ به من داد تا در سينه‌ام بگذارم و قلبم باشد..حالا هر وقت كه روحم يخ مي‌كند، سنگ آتشينم سرد مي‌شود و تنها سنگش باقي مي‌ماند !و هر وقت كه عاشقم، سنگ آتشينم گُر مي‌گيرد و تنها آتش‌اش مي‌ماند..مرا ببخش كه روزي سنگم و روزي آتش.,مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم,مرا ببخش که ساده بودم,مرا ببخش که,مرا ببخش که دوستت دارم ...ادامه مطلب

  • چرا؟

  • چرا هر کس میبینه بهش نیازی هست.. تهدید میکنه تنهات میزاره میره ؟,چرا؟,چرا؟ محض ارا,خدایا چرا؟,جوانان چرا؟,آخه چرا؟,خدا چرا؟,میدونی چرا؟,کافه چرا؟,دروغ چرا؟,واقعا چرا؟ ...ادامه مطلب

  • ...سهم من..!

  • تمام دلتنگي ام رآ بر دامن ابري گره مي زنم..و خيس در رديف غروب..مي نشينم به انتظار توخوب مي دانمسهم من تنها مشتي كلمه است..!,سهم من از بورس,سهم من,سهم من از زندگی,سهم من از تو,سهم من بورس,سهم منازل,سهم من از,سهم من از زن بودن,سهم من از عشق,سهم من از دنیا ...ادامه مطلب

  • نامه هاي تكه تكه شده رآ كنار هم چيدم و برايت نوشتم..!

  • به نام سرفصل همه نامه‌ها..چه آنهايي كه نوشته شدند..و چه آنهائي كه سپيد ماندند.تا كاغذها سياه نشوند.يك سلام پر رنگ و چند نقطه چين …به علامت جوابهايي كه هرگز نداديو يك دقيقه سكوت!به احترام تمام لحظه هايي كه در انتظار پاسخ تو مردند..فرض كه دلت نخواست!به فرض كه حوصله ات نيامد.!به فرض كه لايقش نبودم.!فرض كه دوستم نداري.!نه خودم نه نامه هايم رآ..اين خودش قانع كننده ترين دليل دنياست..بي دليلي هم خودش كلي دليل ست..!لااقل مي گفتي:"اين هم كه جوابي ننويسند جوابي ست"دريغ از همين حرفچه مي شود كردتویي عزيز كرده اين دل رسواي سرگردان خودم..چه كارش كنمجواب هم ندهي بهانه ات ر, ...ادامه مطلب

  • من چگونه خويش راصدازنم؟

  • دردهاي من جامه نيستند تا زتن درآورمچامه و چکامه نيستند تابه رشته سخن درآورمنعره نيستند تازجان برآورمدردهاي من نگفتني است دردهاي من نهفتني استدردهاي من گرچه مثل مردم زمانه نيست درد مردم زمانه استمردمي که چين پوستينشان ، مردمي که رنگ روي آستينشانمردمي که نامهايشانجلد کهنه شناسنامه هايشان درد مي کندولي من تمام استخوان بودنلحظه هاي سرودنم درد مي کندد ست سرنوشت،خون درد راباگلم سرشته استپس چگونه سرنوشت ناگزير خود را رها کنمدفترمرا دست درد مي زند ورق...شعرتازه مرا درد گفته است، درد هم شنفته استپس دراين ميانه من ازچه حرف مي زنمدرد حرف من نيست،نام ديگر ,من چگونه خویش را صدا کنم ...ادامه مطلب

  • غمي با من است که به هيچش نمي توان گسست

  • گم كرده ام در هياهوي شهرآن نظر بند سبز رآكه در كودكي بسته بودي به بازوي مندر اولين حمله ناگهاني تاتار عشقخمره دلمبر ايوان سنگ و سنگ شكستدستم به دست دوست ماندپايم به پاي راه رفتمن چشم خورده اممن تكه تكه از دست رفته امدر روز روز زندگانيم.., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها