شکوه سکوت

متن مرتبط با «مجید بامن بگو از عشق» در سایت شکوه سکوت نوشته شده است

آن طرف تر از خودم.."

  • آن طرف تر از خودم.."نشسته ام..روي پله تنهايي"زل زده به تاريکي پنجره"چه کسي بيرون است؟هيچ کس!نه کلاغي نه "بوف کور"يمن از اين پنجره هاي لعنتي دلگيرمروي پله تنهايي"در انتظارچه کسي خشکم زده؟ , ...ادامه مطلب

  • با من بگو..

  • تردید تو..هر آنچه می خواهداز بودنم می کاهدآهاین من چه بی هدفمیان اندوه قلمت گم شدوقتی لحظه ای بی پروا گفتیگفته امهراسی از نبودنت ندارم!وقتی کاغذهایت کنار چشم های نگرانماز بغض سیاه شده بوداز فریادی که بی درنگتو رآ به سایه ای مبهم میرساند..!با من بگوتو رآ چه می شد اگر جای قلمجای کاغذهایتیک بار هم مسیر سپید قلب مرا محک میزدی؟,با من بگو شعر ترنم,با من بگو تا کیستی,با من بگو از عشق,با من بگو,با من بگو تو کیستی,با من بگو تا کیستی دانلود,با من بگو راز بهاران,با من بگو تا كيستي,مجید بامن بگو از عشق ...ادامه مطلب

  • من چگونه خويش راصدازنم؟

  • دردهاي من جامه نيستند تا زتن درآورمچامه و چکامه نيستند تابه رشته سخن درآورمنعره نيستند تازجان برآورمدردهاي من نگفتني است دردهاي من نهفتني استدردهاي من گرچه مثل مردم زمانه نيست درد مردم زمانه استمردمي که چين پوستينشان ، مردمي که رنگ روي آستينشانمردمي که نامهايشانجلد کهنه شناسنامه هايشان درد مي کندولي من تمام استخوان بودنلحظه هاي سرودنم درد مي کندد ست سرنوشت،خون درد راباگلم سرشته استپس چگونه سرنوشت ناگزير خود را رها کنمدفترمرا دست درد مي زند ورق...شعرتازه مرا درد گفته است، درد هم شنفته استپس دراين ميانه من ازچه حرف مي زنمدرد حرف من نيست،نام ديگر ,من چگونه خویش را صدا کنم ...ادامه مطلب

  • پايينم نمي اندازي از بالاي اين قله؟

  • چشم هايمدور تا دور تو رآديواري بلند کشيده اندکه..!باورکن، دست خودم نيست اگر مي خواهي سرک بکشي بيرونبايد پا بگذاري روي نگاهمو بالا بروي بگذار عزيزم!راهي جز اين نيست.چرا از بالاي اين قله سقوط نمي کنم؟اين بالادست و پايم رآ گم کرده امبالا که مي آمدمتو دستم رآ گرفته بوديو براي قدم هايم وردي مي خوانديکه دانا مي شدندو توانا..اما حالا تو نيستيمن مانده ام و کوهيکه نمي دانم چيست!چه گونه است!پايينم نمي اندازي از بالاي اين قله؟, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها